7

دختر هاى جوون با دامن هاى کوتاه و چشم هاى سفید تو اتاق تاریک و ترسناک به من زل زدن.همشون مُردن انگار.دهانشون رو وا میکنن و با دهانشون  از من عکس میگیرن.پاستا بالا میارن.عکس ها لا به لاى پاستا ها گیر کرده.دختر ها ترسیدن.همچنان با چشم هاى سفید به من زل زدن.پاستا ها تکان مى خورن و به سمت دختر ها مى رن.از بدنشون بالا میرن و اون ها رو خفه میکنن.دختر ها میمیرن.عکس ها دورِ هم میچرخن و با هم میرقصن.و من هنوز روى زمین نشستم.



-