2

خودکار های شکلاتی 

کشیده ای تو گوشم می زنند 

و مرا می برند به خانه های دوری که

بالای خرابه ها بود

و چشمان تو

به چشمان من زل می زدند

زلزله آمد

لبخند زدی و لبخند زدم

تو تردید نداشتی ، نگران بودی

ولی من تردید داشتم

نگران نبودم که آخرش چه شود

ولی حالا من نگرانم

نگران آخری که نگرانش نبودم و آمد 

و همه چیز را با اشک هایت شست 

و برد

با اشک هایم


-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد