خودکار های شکلاتی
کشیده ای تو گوشم می زنند
و مرا می برند به خانه های دوری که
بالای خرابه ها بود
و چشمان تو
به چشمان من زل می زدند
زلزله آمد
لبخند زدی و لبخند زدم
تو تردید نداشتی ، نگران بودی
ولی من تردید داشتم
نگران نبودم که آخرش چه شود
ولی حالا من نگرانم
نگران آخری که نگرانش نبودم و آمد
و همه چیز را با اشک هایت شست
و برد
با اشک هایم
-